روزگاری بسیج مدرسه عشق بود. روزگاری بسیج نامی بود برای گردآوردن عزم یک ملت، برای حفظ هویت. برای اعتلای یک میهن برای بقا ، برای ماندن، برای استقلال و برای بودن. روزگاری بسیجی یک کودک ۱۳ ساله بود که با قلب صاف و بی آلایش ، با سینه های کوچک اما سپر کرده اش در برابر دژخیم می استاد و نعره بر می آورد اینجا خاک من است. من از آن دفاع خواهم کرد حتی به قیمت هزاران تکه شدن این سینه کوچکم
روزگاری بسیجی را می توانستی از صفای باطن و عشق درونش باز شناسی . روزگاری بسیجی نه آن صاحب ریش و موی مخصوص بود بلکه آن بزرگ مردی بود که تاوان کوچک مردان زمان را می داد. وطنش را دوست می داشت در پی حفظ و دوام آن بود. نمی خواست دیگر بار پای عرب و اجنبی بر آن فرود آید. آن زمان همه مردم ایران بسیجی بودند نه ده ملیون و بیست ملیون که به تعداد قلب های تپنده زمان
و امروز دوست عزیز بسیجی ما برای دفاع از آن آرمان ها برای دفاع از ناموس دختران ایرانی , برای دفاع از هویت ایرانی خود در برابر همسایگان خود که چشم طمع به خاک و ناموس ما دوخته اند با شما هم زبان هستیم پس بیایید در کنار هم باشیم و فریاد ما هستیم (یعنی شما بسیجی ,پاسدار,نیروی انتظامی,ارتشی,روحانی) را با هم فریاد بزنیم